مدح و مناجات با زین العابدین امام سجاد علیهالسلام
کعبه شد سر زلفت دل به سجده افتاده لحظهای کنارم باش در فضای سجاده در سحر دو چشمانت باب اشک بگشاده غـربتی غـریبانه نیمه شب تو را داده در مسیـر بی دردی ظلمـتی فـرا گـیرم از نـمِ سـرشـک تـو آمـدم بـقــا گـیـرم نخل دلکش طوبی از غمت ثمر دارد بـا اصـالـت نـامـت آه مـا ثــمــر دارد هر که شد مناجاتی بهره از سحر دارد بی گـمـان نگـاه تو بر دلش نظـر دارد صاحـب دل مـایـی خـالـق دعـایـی تو منشاء گـل مـایـی سـیّـد الـبـکـائـی تـو آزادی تو مـمـزوج با غـم و بـلا باشد دل را که حریم توست بیگانه چرا باشد؟ شاهد مناجاتت چون ارض و سما باشد باید که دعـای تو مـقـبـول خـدا بـاشـد بر بنـدگیات تا حـشر حـیّ ازلی نازد چون شیعه، خدایش هم بر آل علی نازد تو اسـوۀ تـقـوا نه سر منـشاء تـقـوایی در سجـده ثـنـاگـوی شـه زادۀ لـیـلایـی با دست علی مامت شد شیعۀ زهرایی شد مفتخر ایران از همشهـریِ والایی روح توبه هستی تو نفـس آیۀ تطهـیـر هر رکن نمازت را گفته هر ملک تکبیر ای قـرین لبـهـایت گـوهـر دعـا سجـاد لحظه لحظۀ عمرت خلق هل اتی سجاد بـستـر وفـا سجـاد مـعـدن سخـا سجـاد روح لافـتـی سجـاد یا حـبـیـبـنا سجـاد خود فناء و محبوبِ ربّ متّقین هـستی در ثنای تو این بس زین العابدین هستی در خلقت ما نامت مقصود و دلیل آمد هویِ سحرت ما را عمری است کفیل آمد بر نم نـم اشک تو یعـقـوب دخـیل آمد تا از تو بهـا گـیرد با نـدبه خـلـیـل آمد اولـیـا گـرفـتـارت مـشـتری بــازارت از حق همه میجویند یک فرصت دیدارت از خطبۀ غرّایت هر تبکده ویران شد با فیض دعای تو هر دلشده سلمان شد الشام مگو دیگر دل زار و پریشان شد تو دیدهای آن مه را کز نیزه نمایان شد ای نهضت عـاشـورا مدیـون کـلام تو باشد دل زیـنب هـم مـرهـون مـرام تو آسمان و شبهایش با غمت هماهنگ است در صحیفه نجوایت لهجهای خوشاهنگ است در رثای درد تو صد صحیفه خونرنگ است میل کربلا دارم سینهام چو دلتنگ است عمری است که مجنون لیلای بقیعم من شادم که پرستـوی شیـدای بقـیـعـم من کاروان آل الله سوی کـوفه مهمان بود سجدههای خون بود و یک گلوی عطشان بود پـیکـری بدون سر در تب بیـابـان بود جای بوسه پیدا کن بر تنی که عریان بود تازیانه با جـسم خـسته در تـلاقـی بود خواهری کبودین در جستجوی ساقی بود نینوای پُر دردی دیدهای تو هر غم را ناقه ناقه میجـویـد خـواهـر محـرم را شانه زن که میباشد گیسوان درهم را نـالـۀ تـو آتـش زد گــریـۀ مـحــرم را صدق نوکری امشب از کرم عطایم کن سیّـدی تـو راهـیِ حـجّ کــربـلایـم کـن |